آتریسا جووون؛؛؛آتریسا جووون؛؛؛، تا این لحظه: 11 سال و 4 روز سن داره
داداشیم؛ آرسام جون؛؛داداشیم؛ آرسام جون؛؛، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

پرنسس اردیبهشتی ما

دندون درآوردن آتریسا جون در شب یلدا (242 روزگی)

                                سلام سلام صد تا سلام                             من اومدم با دندونام                              می خوام نشونتون  بدم                            صاحب مروارید منم                              یواش یواش و بی...
30 آذر 1392

بازی با پازل های دو تکه و سه تکه( آتریسا جون 238 روزگی)

پریشب با مامانی رفتیم به یه فروشگاه به اسم پروفسور کوچولو که همش وسایل بازی واسه ما کوچولوها داره، مامانی کلی گشت تا یه چیزی مناسب من پیدا کنه و چون تو کتاب خونده بود که از 8 ماهگی خوبه که با من پازل کار کنه این پازل ها رو واسم خرید و امروز به من داد تا با اون ها بازی کنم و سرگرم بشم  مرسی مامانی ...
25 آذر 1392

آتریسا جون 237 روزگی

من دیشب واسه اولین بار آب یه میوه ای که اسمش گلابی هست رو خوردم بابایی گلم با قاشق داد بخورمش بعدش هم مامانی من و گذاشت توی تختم تا بره تو آشپزخونه و کارهاش و انجام بده بعدش بابایی یه صحنه از من شکار کرد و فوری عکسم و گرفت و کلی خندید از امروز قراره که خوردن آب بعضی از میوه ها و اضافه کردن ماش و جوانه ی ماش به سوپ من به برنامه ی غذایی من اضافه بشه ...
25 آذر 1392

آتریسا جون هفت ماه و نصفی(232 روزگی)

خیلی وقته که وقتی می خواستم برم جلو عقبکی می رفتم ولی امروز وقتی مامانی داشت با تلفن با مامان جونم گپ می زد ( تقریبا یک متری از من فاصله داشتن) نیست که من عاشق تلفنم واسه اولین بار چهار دست و پا رفتم و تلفن و قطع کردم ولی نمیدونم واسه چی مامانی ناراحت نشد کلی ذوق کرد و دوباره شماره مامان جون و گرفت و بهش گفت که من چی کار کردم  بعدش مامان جونمم کلی ذوق کرد و صلوات فرستاد( من از پشت گوشی شنیدم) الان هم مامانی چند تا از عروسک ها و وسایلی که دوست دارم و گذاشته جلوم، منم رفتم جلو و یه دونه کلاه قیفی که خیلی دوستش دارم رو گرفتم، مامانی هم ازم فیلم گرفت تا به بابایی نشون بده ...
20 آذر 1392

ماست خوردن آتریسا جون(230 روزگی)

از امروز باید ماست به برنامه ی غذایی من اضافه بشه و من الان دارم ماست می خورم البته امروز چون روز اول فقط یه قاشق کوچولو خوردم که همش و به صورتم مالیدم، (سوپ هم هنوز مونده باید واسه ناهار بخورم.)    تا مامانی داره ازم عکس می گیره منم شیطونی کردم و دارم ماست و با کاسه اش می خورم ...
18 آذر 1392

آتریسا جون 229 روزگی

امروز با مامانی رفتیم آتلیه تا عکس های جدید واسه آلبومم بندازم، مامانی واسه اولین بار این پالتو رو که بابایی جونم از سفر اروپا واسم هدیه آورده تنم کرد. و من خیلی خوشم اومد!!! ...
17 آذر 1392